دوزخ بی تو

دوزخ بی تو

بنشستم در این دوزخ بی تو بودن

و عذاب تنهایی و دوریت را می کشم

تیری در چشم هایم فرو می رود

چشم هایی که روزی پذیرای رخ زیبای تو بود

به سینه ام تازیانه ای زده می شود

سینه ای که روزی پیچش موی تو را روی خود حس می کرد

دست هایم گیر غل و زنجیر است

دست هایی که آزاد بود

دست هایی که همیشه آماده ی در بر گرفتن تو بود

زبانم جز ناله چیز دیگری سر نمی دهد

زبانی که برایت سرود عشق را می خواند

در قلبم گرز آتشینی فرو می رود

قلبی که برای تو

و بیاد تو می تپید

تو بیا تا مرا از این جهنم رها کنی